حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

خاطرات پسملی

سلام نازی خوبیییییییییییی؟ما هم خوبیم شکر...دیروز صبح با هم رفتیم مدرسه ی سجاد جلسه بود خاله فاطی به خاطر مبین نمی تونست بیاد به جاش من رفتم جلسه درمورد جشن اخر سال و یه سری نظر سنجی بود و فعالیت های تابستونیشون بود تو که حسابی ذوق کرده بودی بچه هارو میدیدی اخرشم رفتیم تو کلاس سجاد و با هم دیگه کلی عکس گرفتیم شاید تا یکی دوروز دیگه عکساتونو براتون بزارم تو راهروی مدرسه یه بنر زده بودن ستارگان درخشان مدرسه شون بود کسایی که جزو تیزهوشان شده بودن از سالهای قبل یکیشونم عمو حسین سجاد بود ازونم عکس گرفتم تا بعدا تووبلاگ سجاد بزارم خلاصه یه ذره تو حیاط با هم بازی کردین و بعدش بابایی اومد دنبالمون و سجاد و رسوندیم خونه خودمونم اومدیم خونه...راستی با...
23 ارديبهشت 1392

بابا یکی منو بگیره...

سلام نازی خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خداروشکر... این چند وقته خاطرات خوبی داشتیم از روز مادر و کادوی نازی که بهم دادی و مهمونی خونه ی مامانی و رفتنامون خونه ی خاله فاطی وتولد سجادجون و کیک خوشمزه و خوشگلی که خاله جون برامون درست کرد و رفتیم پارک و بازی و شیطونی و لوبیا کاشتنت جلو درو  رفتن به بوستان علوی وووووووو خلاصه یه عالمه خاطره ی شیرین خداروشکر...خداجونم ممنونتم به خاطر تموم نعمتات راستی امروز خبر دار شدم یکی از دوستای عزیزم که ٨ سال بچه دار نمیشد و هزارو یکی دوا درمون کردن و بازم بی فایده بود و امیدی نداشتن دوماه پیش رفته بودن کربلا و امروز صبح بهم زنگید و با گریه و خوشحالی خبر مامان شدنش و بهم داد وای خدا به قدری خوشحال شدم که منم باگریه ی...
17 ارديبهشت 1392

یه حادثه ی تلخ و...

سلام گل نازم...بمیرم دیروز چه روز بدی بود برات البته برا هممون سر ظهر داشتی تاب بازی میکردی یه دفعه ای تاب چپه شد باصورت اومدی روزمین تمام بینی و لب و دندونت پر از خون شد بینی و لبات که الان حسابی ورم کرده کلی گریه کردی بمیرم الاهی که اینقدر درد کشیدی خدارو شکر که بینی و دندونات نشکسته فقط ضربه دیده و کبود و کوفتگی...سریع برات صدقه گذاشتیم البته بابایی جون صبح به صبح که بلند میشه صدقه میزاره کنار ولی میگن بعداز یه اتفاق سریع یه صدقه نیت کنید و بزارید کنار...ناهارمونم حسابی سرد شده بود از دهن افتاد یه پلو سبزی توپ گذاشته بودم سوپ درست کرده بودم ژله دورنگ که عاشقشی درست کرده بودم بردمت سر میز که اروم بشی تا چشمت به غذاها افتاد جیغت بیشتر رفت ب...
1 ارديبهشت 1392
1